هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

سفر به قشم قسمت دوم

آرمینا 2 سال و 6 ماه و 19 روز   در ادامه پست قبل باید بگم که.....   یه روز دیگه بازم رفتیم ساحل و شما هم باز شنا و ماسه بازی.   بقیه عکسها در ادامه مطلب......       بابا با خودش بردت تو آب تو هم سردت شد و دیگه دوست نداشتی بری و بازی   کنی.لباسات رو عوض کردم .شال من رو زده بودی سرت     همون شب رفتیم کشتی تفریحی .که موسیقی زنده داشت و گشت دریایی.   همون اولش که رسیدیم خوابت برد.   از بس خسته بودی و اون روز  بود که شنا کرده بودی     اینجام روز آ...
22 بهمن 1393

سفر به جزیه زیبای قشم(قسمت اول)

سلام خانم گل مامان.   3 ام اسفند رفتیم مسافرت .   به جزیزه واقعا زیبای قشم و خلیج همیشه فارس و آبی بیکرانش.   ولی تنها نبودیم با خانواده خاله زهرا اینا و دلارام  جون رفتیم.   واقعا خیلی خوش گذشت .از همه مهمتر از اینکه با دلارام بودی خیلی بهت   خوش گذشت و تنها نبودی تا حوصلت سر بره .و ما رو هم اذیت نکردی   روز اول ساعت 5 صبح راه افتادیم .صبحانه رو توی راه خوردیم .   و ناهار رو در شهر بابک خوردیم که فک کنم یکی از شهرهای کرمانه.   خلاصه اینکه شب اول سیرجان بودیم .صبح به سمت بندرعباس   و بندر پل حرکت کردیم و ساعت حدود 12...
19 بهمن 1393

کودکانه هایت.....

آرمینا 2 سال و 5 ماه و 28 روز   سلام .نازگل مامان.   دیگه اومدم از کارات و شیطونیهات تعریف کنم واست بگم که چقدر شیرین   و چقدر جیگر شدی   وقتی که یه کاری داری با کلمات دست و پا شکسته و حرکات پانتومیم   مانند منظور خودت رو میرسوتی که خیبی بامزه و خنده دار میگی   جالبه که فقط من منظورت رو میفهمم.وقتی از بابا چیزی میخوای میگه من   نمیدونم برو به مامان بگو.تو هم  زود میای پیش من.   یه روز بابا میخواست بره خرید .به محض اینکه شنیدی بابا میخواد بره خرید   زود رفتی سر کمد لباسات و یه شلوار و کلاه واسه خ...
1 بهمن 1393
1